فراخوان
رود در پای تو هنگامه ی طوفان دارد
چشم برشانه ات اندیشه باران دارد
لاجرم فاصله ای نیست میان شب و من
بس که موهای تو پردامنه جریان دارد
چشم مست تو که راه من و دل را میزد
باز گویا هوس از حاکم کرمان دارد
بیخ گوش تو چه گویم ز دلاویزی صبح
بس که در حنجره ام وسوسه غلیان دارد
تکیه بربام دلم همت والا طلبد
ورنه ابر دل من حالت گیلان دارد
کدخدایی کن و از کوچه دل بار مبند
چندروزیست دلم میل خراسان دارد
صبر کن تا به سراپرده ی ایمان برسد
هان بلال لب من قصد فراخوان دارد
(روح اله نظرنژاد )
:: بازدید از این مطلب : 554
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2